دلم یک بغل شعر میخواهد

یک مشت آغوش آبی آستانت

باران ببارد

لبخند بزنی

لبخند بزنم

نفس بکشم

زیر چتر تــــــــــــــــو ....

نه حال و حوصله خواندن دارم

و نه حوصله نوشتن

دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن

من دلم لمس آغوشت را می خواهد

کتاب شعرهایم زیر چاپ است ؛

دیگرچیزی نمانده

تا همه بفهمند

که :

عاشقت شده ام !!!

یک وقت به سرت نزند

که شعرهایم را بتکانی

چرا که رسوا خواهم شد !!!

و همه خواهند دید ،

لحظه لحظه

تو را

میان واژه هایم ...

وقتی حس میکنم ،

جایی روی این کره خاکی

تو نفس میکشی

و من

از همان نفسهایت نفس میکشم ؛

با خودم میگویم :

تو فقط باش

که بویت ، هوایت ، نفسهایت

کافیست برای یک عمر زنده بودنم !!!!